فقیری به در خانه بخیلی آمد، و گفت
شنیده ام که تو قدری از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای
و من در نهایت فقرم ، به من چیزی بده
بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام
فقیر گفت :من هم کور واقعی هستم ، زیرا اگر بینا بودم
از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیکورفقیرثروتمند
تاريخ : سه شنبه 8 مهر 1393
| 2:53 | نویسنده : بانوی پرتقالی |