موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: نامه ی یک دختر
شاید آن روز که سهراب نوشت
تا شقایق هست زندگی باید کرد...
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت
چه شقایق باشد چه گل پیچک و یاس؛
جای یک گل خالی است!!
تا نیاید مهدی(عج)
زندگی زیبا نیست!!!
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که :
* پدر تنها قهرمان بود.
* عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد.
* بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود.
* بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند.
* تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
* تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود.
* و معنای خداحافـظ، تا فردا بود…!
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
دستانت را در برابرم مشت میکنی؛
و میگویی گل یا پوچ ؟
و من در دلـــم میگویم...
فقط دستانت..!!
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
آقـــا بیــا تا با ظهـــور چشمهایــت
این چشم های ما کمی تقوا بگیرد
پایین بیا خورشیــد پشت ابـر غیبت
تـا قبل از آن کــه کار مــا بالا بگیـرد
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
عشق واسه یه زن وقتی که از روی ناراحتی با دستای لطیفش
روی سینه ستبر مردش می کوبد و مرد آرام بغلش میکند و دستاشو می بوسه
و میگه : نزن گلم دستای خودت درد میگیره
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
من زنم…
بی هیچ آلایشی…
حتی بی هیچ آرایشی !
او خواست که من زن باشم …
که بدوش بکشم،بار تو را که مردی !
... و برویت نیاورم که از تو قویترم ...
آری من زنم...
او خواست که من زن باشم ...
همچنان به تو اعتماد خواهم کرد ...
عشق خواهم ورزید ...
به مردانگی ات خواهم بالید ...
با تمام وجود از تو دفاع خواهم کرد ...
پشتیبانت خواهم بود ... و تو ...
مرد بمان!
این راز را که من مرد ترم
به هیچ کس نخواهم گفت...
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: حسین پناهی
فرزند عزیزم!
آنزمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی...صبور باش! و مرا درک کن
اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف میکنم...یا هنگامی که
نمی توانم لباسهایم را بپوشم...صبور باش و زمانی را بیاد بیاور
که همین کارها را به تو یاد می دادم.
اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراریست و کلمات را چندین
بار تکرار می کنم...صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا بده...
وقتی تو هنوز کوچک بودی گاه برای خواباندنت مجبور میشدم
بارها و بارها داستانی را برایت بخوانم....
وقتی نمی خواهم حمام کنم...نه مرا سرزنش کن و نه شرمنده...
زمانی را بیاد بیاور که با هزار و یک بهانه وادارت میکردم که حمام کنی
وقتی بی خبری ام را از پیشرفتها و دنیای امروز می بینی...
با لبخند تمسخر آمیز به من ننگر.
وقتی حافظه ام یاری نمی کند و کلمات را به خاطر نمی آورم....
به من فرصتی بده تا بیاد بیاورم...اگر نتوانستم عصبانی نشو...
برای من مهمترین چیز نه صحبت کردن که تنها با تو بودن و تو را برای شنیدن داشتن است.
وقتی نمی خواهم چیزی بخورم مرا وادار نکن...
من خوب میدانم که کی به غذا احتیاج دارم...
وقتی پاهای خسته ام اجازه ی راه رفتن به من نمی دهند...
دستهایت را به من بده همانگونه که من دستهایم را به تو دادم
آنزمان که اولین قدمهایت را بر می داشتی.
و زمانی که به تو میگویم که دیگر نمی خواهم زنده بمانم...و اینکه
می خواهم بمیرم...عصبانی نشو...روزی خواهی فهمید.
زمانی متوجه میشوی که علیرغم همه اشتباهاتم
همواره بهترین چیزها را برایت خواسته ام.
و همواره سعی کرده ام که بهترینها را برایت فراهم کنم.
از اینکه در کنارت هستم عصبانی و خسته و ناراحت نشو.
تو باید در کنارم باشی و مرا درک کنی...
مرا یاری کن همانگونه که من تو را یاری کرده ام آنزمان که زندگی را آغاز کردی.
یاریم کن تا قدم بر دارم...به من کمک کن تا با نیروی عشق و شکیبایی تو
این راه را به پایان ببرم.من با لبخند و با عشق بیکرانم جبران خواهم کرد
همان عشقی که همواره به تو داشته ام....
(فرزند دلبندم دوستت دارم)
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: فرزند دلبندم
کاش می دانستی!
فردا چه اندازه دیر است
برای زیستن!
و چه اندازه زود
برای مردن!
فردا همیشه واژه ایست پر فریب....
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی