بسم الله الرحمن الرحیم
خاطره ای ازآقای عظیم دربند سری:
در زمان جنگ جلساتی در خصوص وضعیت جبهه ها با مسئولین و فرماندهان تشکیل می شد . دریکی از روزها من در معیت شهید والا مقام عباس بابایی و شهید بزرگوار صیاد شیرازی بودم. شهید صیاد شیرازی به شهید بابایی گفت : عباس جان امروز ساعت ۴ ستاد نیروی زمینی جلسه داریم شما هم باید تشریف بیاورید .
شهید بابایی به شهید صیاد گفتند: (( بالامجان ما که ماشین نداریم چه طوری این همه راه را بیاییم )) .شهید صیاد گفتند : (( مشکلی نیست من راننده و ماشین میفرستم شما را بیاورد )) . این را هم بگویم شهید بابایی بجز مواقع پرواز همیشه با لباس بسیجی بودند.
بعداز ظهر راننده و ماشین آمد جهت بردن شهید بابایی. به اتفاق ایشان و یکی دیگر از برادران به جلو ساختمان آمدیم . ماشین و راننده آماده بود . راننده ای که آمده بود گفت: من آمده ام تیمسار بابایی را ببرم . شهید بابایی گفت : ((بالامجان تیمسار بابایی رفت، شما ما را برسان)) . سوار ماشین که شدیم راننده در حالی که سیگار می کشید شروع کرد به فحاشی به اُمرای ارتش و همین طور بد و بیراه میگفت ازجمله به شهید بابایی. من چند بار خواستم به او بگویم که حواست باشد ایشان تیمسار بابایی هستند اما شهید بابایی نگذاشتند .
بهرحال به درب ورودی ساختمان ستاد نیروی زمیینی رسیدیم و وارد دژبانی شدیم. دژبان جهت شناسایی، هویت افراد را سوال کرد . شهید بابایی گفت :من بابایی هستم ٰاما دژبان قبول نمی کرد لذا دژبان به دفتر شهید صیاد تلفن زد و دفتر شهید صیاد هویت ایشان را تایید و به دژبان دستور ورود ایشان را داد. دژبان با احراز هویت شهید بابایی جلو آمد و احترام نظامی محکمی انجام داد و گفت: بفرمایید تیمسارٰ.. شهید بابایی وارد محوطه شد و ما در دژبانی منتظر ایشان ماندیم .
به محض اینکه دژبان به شهید بابایی احترام نظامی کرد .راننده رنگش مثل گچ سفید شد وگفت بدبخت شدم ، ایشان تیمسار بابایی بودند و من این قدر فحاشی کردم . “آخ که بیچاره شدم، الان است که تیمسار بابایی شکایت مرا به تیمسار صیاد بکنند و تیمسار صیاد هم مرا بیچاره خواهند و حسابی مرا تنبیه می کنند . حدود ۲ ساعت بعد شهید بابایی و شهید صیاد از ساختمان ستاد خارج و به سمت دژبانی آمدند . این بنده خدا حسابی ترسیده بوده. به محض ورود شهید صیاد و شهید بابایی به دژبانی ٰ شهید صیاد به شهید بابایی گفتند: ایشان بودنند تیمسار! حتما ایشان را تشویق میکنیم .حتما ایشان را مورد تفقد قرار میدهیم . راننده هاج و واج داشت نگاه میکرد ومتعجب شده بود . ناگهان زد زیر گریه وشروع به گریستن کرد و از کاری که کرده بود خجالت کشید .شهید بابایی جلو آمد و او را دربغل گرفت و گفت: بالامجان چیزی نشده و مساله ای نیست ما باهم برادریم .راننده نیز از شهید بابایی عذر خواهی کرد .
روحشون شاد
موضوعات مرتبط: ارتش.گنجی در دل ملتمردان آسمانی
برچسبها: پاتوق پرتقالیشهیدصیادشهیدباباییارتش