«تا ساعت یک نصفه شب طول کشید، میلرزیدیم، از سرما از بیپناهی از بی کسی، هیچ کسی نیومد برای کمک خودمون بودیم؛ تنها بودیم.» مرد سیاه پوشیده اصراری ندارد که هق هق گریههایش را بین حرفهایش وقتی آن شب را بخاطر میآورد پنهان کند...
موضوعات مرتبط: اجتماعی
برچسبها: پاتوق پرتقالیزلزلهکرمانشاه مرگنیستیبازمانده
تاريخ : شنبه 11 آذر 1396
| 20:12 | نویسنده : بانوی پرتقالی |